انیمیشن درون_بیرون (2015)
انیمیشن درون-بیرون "Inside Out" به کارگردانی پیت داکتر "Pete Docter" در سال ۲۰۱۵ ساخته شد و یک کمدی-درام ماجراجویانه به حساب می آید؛ این انیمیشن در مورد دختری به نام رایلی ست که مانند تمام انسان های دیگر، احساساتش در فرایند زندگی او نقش دارند. در این داستان زیبا ما با انواع احساس ها و نقش آنها آشنا می شویم و به دنیای درون خود پی می بریم.
هر چه زمان می گذرد و رو به جلو می رود برایمان مشهود تر می شود که دنیای انیمیشن و ساختار داستانی آن وسیع تر شده و دیگر تنها مختص کودکان نیست. تماشای یک انیمیشن خوب همراه با خانواده می تواند جزء وقت گذرانی های دسته جمعی و لذت بخش اوقات فراغت به شمار رود. این گفته به خصوص در مورد انیمیشن بی نظیر درون_برون صدق می کند؛ که داستانی با مضمون روانشناختی و پیرامون آشنا کردن افراد با هیجان ها و احساسات خود است.
می توان ادعا کرد این انیمیشن در درجه اول برای بزرگسالان جذابیت بیشتری دارد تا کودکان. پس در همین ابتدا دیدن این انیمیشن خوش ساخت را به تمام افرادی که می خواهند با احساسات خود آشنا شوند پیشنهاد می کنم.
با احساسات خود دوست باشیم
شاید این نکته حائز اهمیت شود وقتی بشنویم این انیمیشن از دل یک اتفاق واقعی و براساس احساسات و حالات روحی که برای خود کارگردان رخ داده، بیرون آمده است. این موضوع اشاره ای دارد به یک نکته کلیدی بر کل داستان، آیا ما احساسات خود را می شناسیم؟
داستان در مجموع با اتفاق هایی که در مغز رخ می دهد جلو می رود و مربوط به احساسات دختری به نام رایلی ست که هر کدام از این احساس ها وظیفه ای را به عهده دارند.
عناوین این احساس ها شادی (با ظاهری لاغر)، غم (چاق)، خشم (قدرتمند)، انزجار (متناسب)، ترس (نحیف) هستند که هر کدام با هماهنگی همدیگر خاطرات رایلی را ثبت می کنند و شبیه توپ هایی آنها را به خاطرات بلند مدت و ضمیر ناخوآگاه او می فرستند.
و از جمع آوری آنها جزایری تشکیل می شود با شمایل حقیقت، شیطنت، عشق، خانواده و...
شادی یا غم؟ نقش کدام یک در زندگی مهمتر است؟
در ابتدا این طور به نظر می آید که مسئولیت اصلی به عهده شادی است و غم نقش کار خراب کن این سیستم را دارد. اما هر چه جلوتر می روید بیشتر مشخص می شود که غم و شادی و به طور کلی همه هیجانات در کنار هم درست مثل یک تیم برای سلامت روان فرد عمل می کنند؛ به صورتی که نبود هر کدام باعث خلا در رفتار و خلق انسان می شود.
چقدر بُعدهای احساسات خود را می شناسیم؟، تا چه حد حس می کنیم تنها زمان هایی که احساس شادی می کنیم انسان های سالم و موفقی باقی می مانیم؟، و سوال اساسی؛ اصلا تا چه میزان با احساسات خود آشنا هستیم؟، آيا همیشه هیجانی رفتار می کنیم؟ تا چه میزان از هوش هیجانی خود با خبریم و آن را تقویت می کنیم؟
در راستای این انیمیشن می بینیم که شادی و غم به صورت اتفاقی از سیستم خارج می شوند و همین باعث می شود رایلی به فردی تبدیل شود که تصمیم های آنی می گیرد، خشمگین می شود و دیگر کنترل رفتار خود را ندارد. اعضاء به جا مانده از جمله خشم و انزجار و ترس هر کدام لحظه ای تصمیم می گیرند و کار را پیش که نمی برند هیچ، خراب تر هم می کنند.
زندگی عاقلانه چه می گوید؟
آلبرت الیس از جمله روانشناسانی ست که در حوزه رفتار درمانیِ عقلانی_هیجانی نظریات ارزشمندی ارائه داده است. او می گوید بدترین اتفاقی که می تواند برای افراد رخ دهد این است که انتظارات غیر واقع بینانه دارند و همین امر زندگی را به جهنم تبدیل می کند. چقدر قبول داریم تمام اتفاق های اطراف ما زایده فکر ماست؟،
انسان ها از اتفاق ها ناراحت می شوند، آنها را فاجعه تصور می کنند چون طرز فکر خود را در همین راستا قرار می دهند. با یک نگاه اجمالی می بینیم که تمام لحظه ها بر اساس دید ما تعبیر و تفسیر می شود؛ فرض کنیم ما نمی توانیم شغلی را به دست بیاوریم و یا از منزلی که سال هاست در آن زندگی می کنیم نقل مکان می کنیم و از پیامد این اتفاق ها افسرده می شویم. بعد خشمگین شده و آن را فاجعه می پنداریم و این دور باطل را با عباراتی از قبیل:
فاجعه ست اگر من موفق نشده ام،
تقصیر شرایط اقتصادی حاکم بر محیط است که مجبورم از جایی که دوست دارم نقل مکان کنم.
اصلا من آدم بی عرضه ای هستم.
مقصر همه هستند که شرایط من اینگونه شده
و هزاران هزار دلیل فاجعه آمیز دیگر، کامل می کنیم.
خوب، تا به کی؟، تا کجا با خود تخریبی و به قول معروف دنیا را به کام خود تلخ کردن می خواهیم پیش برویم؟، آیا با فکر، هیجانات خود را هدایت کردن میسر است؟
عاقلانه فکر کردن یعنی بی احساس بودن؟
آشنایی با هیجانات و احساسات و منطقی فکر کردن به هیچ عنوان به این معنا نیست که ما هیجانات خود را کنار بگذاریم و تبدیل به آدم های سرد و بی روح شویم. عاقلانه هیجانات را هدایت کردن تنها به این نکته اشاره دارد که با فکر و منطقی به مسائل نگاه کنیم. اینکه در شغل دلخواه خود پذیرفته نشده ایم و یا اینکه مجبور به نقل مکان و یا هر کار دیگری می شویم به خودی خود ناراحت کننده است. هر فرد با روانی سالم ناراحت می شود و با خود فکر می کند تلاش خود را کرده ام و موفق نشده ام و یا تلاشی برای خواسته هایم انجام نداده ام و این موضوع مرا ناراحت کرده اما امید دارم، پس دفعه آینده تلاش خودم را می کنم. می بینیم که بین انتقاد مثبت و خود تخریبی فاصله وجود دارد.
شاید این سوال پیش بیاید که همه موضوع ها به تلاش مجدد ختم نمی شود. مثلا مرگ عزیزی و یا تکلیف موضوع هایی که تنها یک بار در زندگی شخص رخ می دهد چه می شود؟ کاملا درست است، افسردگی و غمگینی بعد از این حوادث کاملا نرمال و عادی ست اما باز هم سوال تکراری، تا به کی؟.
ما افرادی را می بینیم که نمی توانند مرگ عزیزانشان را بپذیرند، آنها با گذشت دوره سوگواری همچنان افکار منفی و نشخوارهای فکری خود را ادامه می دهند پس مدام با خود می گویند او نباید می مرد، چرا مرد، چرا این اتفاق باید برای عزیزان من بیوفتد. اما این افکار ما را به کجا می کشند؟؛ تنها به تک سلول تنهایی، غمگینی مدام و لذت نبردن از زندگی.
در انتهای انیمیشن می بینیم که غم در مواقعی چقدر می تواند خوب و درست عمل کند، وقتی غمگین می شویم اغلب پشت آن حمایت و فکری تازه به سراغمان می آید، آن زمان است که غم حکم استارت را دارد و شادی حکم گاز ماشین درون ما را. پس میبینیم:
اگر هیجانات خود را بشناسیم و به درستی از آن استفاده کنیم چقدر می توانیم زندگی موفق تری داشته باشیم، انگار که یک خانواده درون هر یک از ما وجود دارد که نبود هر کدام از هیجانات به معنای خلا آن جمع به حساب می آید. عاقلانه هیجانات خود را پیش بردن دنیای شادتر و روشن تری را پیش روی ما قرار می دهد.
دکتر آویسا خبیری پویا (روانشناس - سکس تراپیست - زوج درمانگر - درمانگر اختلالات فردی)
در ابتدا این طور به نظر می آید که مسئولیت اصلی به عهده شادی است و غم نقش کار خراب کن این سیستم را دارد. اما هر چه جلوتر می روید بیشتر مشخص می شود که غم و شادی و به طور کلی همه هیجانات در کنار هم درست مثل یک تیم برای سلامت روان فرد عمل می کنند؛ به صورتی که نبود هر کدام باعث خلا در رفتار و خلق انسان می شود.
ارسال نظرایمیل شما در سایت نمایش داده نمی شود و فقط برای ارسال پاسخ برای شما استفاده خواهد شد